بخداا دلم ی جوریه۴ روزی اومدیم خونه خواهرشوهرم
انقدر به دامادشون بها میدن ب من نمیدن همیشه هم اینجورین بحث این نیست خونشونیم
با خانواده شوهرم اومدیم خونشون دوره ما باهاشون تو ی ساختمونیم ی بارم ندیدم صبحانه کله پاچه بیارن بخوریم اما اونا برمیگردن میخرن براشون
یا این ۴ روز اینجا بودیم پدرشوهرم ی بار نرفت بربری بگیره اما امروز چون دامادش تعطیل بود سدکار نرفت رفت اورد
یا هرروز من ظرف میشستم دیرروز شکمم درد میکرد نشستم مادرشوهرم ب دخترش هی میگفت نشور من میشورم
حتی ی بار بمن اینو نمیگفت.
همش میخواد ی جوری خودشو ب اتاق ک منو شوهرم خوابیم برسونه