من دوساله عروسی کردم بچه ها
بعد همسرم یه خواهر داره که چندسال از من کوچیکتره
از نامزدی ما هرجا رفتیم باهامون بوده.و اینم بگم من راضی بودم.چون دختر خوبیه و خوش میگذره
بعد ازدواجم هرچند وقت میومد خونمون میموند
ولی همسرم همیییشه جو گیر میشد جلوش یا حرف بدی بهم میزد یا کاری میکرد که اون میرفت ما بحثمون میشد
و من کلا دلسرد شدم که بیاد خونمون بمونه
از اون به بعد همیشه به همسرم میگفتم تعارف نکن.پیشنهاد نده.ولی همینکه میریم خونشون میگه فلانی بیا بریم خونه ما.امشب اینطوری شد بیرون بودیم.گفت شب بیا
منم اصلا اصرار نکردم.چون هم کلی کار دارم فردا.هم با دوستم قرار دارم.شوهرمم میدونه من راضی نیستم.هی گفت هی گفت.اون اومد
منم از اون موقع یخ کلمه با شوهرم حرف نزدم.آخه نمیشه آدم انقدر بی اهمیت باشه که.اولبن بار نیستاااا.صدبار گفتم