شک نکن که چشم بود دخترم مثل پدرش بور سفید با چشمهای سبز و طوسی بود و مثل یه عروسک تو بغلم بود هر جا میرفتیم میخواستن بغلش کنن اون سال عید بود. که تصادف کردیم سال ۸۶ هنوز ست مادر یاپدرو فرزندی زیاد مد نبوداما هر سه کت مخمل مثل هم پوشیده بودیم یه ماشین پی کی هم تازه با قرض خریده بودیم که همون شد ارابه مرگ ما
جاریمو بعد مدتها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳
پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم میخوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉
به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! 🌷 دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰
میدونم اما به نظرت مرگ یه 6 ماهه با مرگ یه بچه 20 ساله یکی هست؟
اصلا هیچ فرقی نداره بخدا مادر بشی مسفهمی منم مادر نبودم یکی مثلا حامله بود بچش سقط میشد بعد انقدر ناراحت بود من میگفتم تو دلممم اوووو حالا چیه مگه خو دوباره حامله میشه دیگه بعد که حامله شدم وای تازه فهمیدم مادر بودن بجه داشتن یعنی چی هیچ فرقی نداره بچه یه روزه ات با بیست ساله هر دو عزیزه
خیلی سخته مادر من 6ماهه باشه اوبشو از دست میده افسردگی شدید میگیره بعد از 4تا بچه اصلانمیتونسته فراموش کنه هر روز سرخاکش الان تا بچه کوچیکی گریه میکنه یا مریض میشه گریه میکنه و یاد اون بچه میافته نزدیک به 35سال پیش ولی هنوز فراموش نکرده