تاپیکای قبلمهمه ترس از قرار بود😑
۹ماه تو مجازی باهم بودیم بدجور وابستش بودم
اولین بار بود همو میدیدیم اولش ک کلا نگاهش نکردم خجالت میکشیدم چشمتو چشم باهاش
اونهمش کنار من راه میرفت و یجورایی میخورد بهم از قصد دیگه😑😂
بعدش براملواشک خرید ۷۵
یه شیک موز وشکلات همخوردیم ۱۵۰
قدش کوتاه تر از من بود تپلم بود
همش حرفای عاشقانه میزد
مهربون بود
دستمو میگرفت ب بهونه های مختلف
سرم غیرتی شد گف شالتو درست کن گردن معلومه
رفت کافی رو حساب کنه هی منو نگاه میکرد ک سریع برمپیشش اون طرف چنتا پسر بود
اخرش بغض کرد و رفت شهرشون
(شدیدا ازدواجی حتی قبل از اینکه همو ببینیمبا مامانمصحبت میکرد بیاد برا اشنایی التماس میکرد
یچه ها نظرتون چیه راجبش
تو کل عمرم اینجوری پسر ندیدم