خانمی از پنجره ی حال نگاه میکنه همسرم میگه حاج خانم من دوست رسول آقام رسول گفته از کنار حیاط بیل و بردارم اونم میگه بردار پسر جان ، بعدش همسرم میگه سگتون کجاست اونم میگه کدوم سگ همسرم میگه حاجی گفت چوب بردارمو مراقب سگ خونه باشم خانمه میاد رو ایوون و با دمپایی همسرمو دنبال میکنه