الان نامزدیم بعداظهر مامانم بهم گف فلانی پشت سرم گفته ک اگه عجله نمیکردم میتونستم ی ازدواج بهتر داشته باشه ک الان حتی نمیتونیم فعلا عقد کنیم بخاطر مخارج....
نامزدم کارمنده وضع مالیش عادیه
دیگه این موضوع اعصابمو بهم ریخته بود
الانم شوهرم گف ی خونه پنجاه متری بگیریم گفتم پنجاه متری خیلی کوچیک نیست حدااقل شصت و هفت، هفتاد
بعدش گف نمیتونیم وسایل و کامل بخریم گفتم این یکی و نمیتونم واقعا کنار بیام شده وسایل و نخریم واقعا فک نکن ک با این موضوع کنار میام ب بابات بگو کمکت کنه... گف من نمیتونم از کسی پول بگیرم گفتم بعضی وقتا مجبور میشی خب بچه ها منم هزارتا آرزو داشتم درسته خودم ی کارمند و انتخاب کردم ولی فک نمیکردم دیگه انقد اوضاعش خراب باشه ینی نگفته بود حالا عذاب وجدان دارم ک اینا و بهش گفتم ناراحتش کردم ازونور میگم خوب کردم بزار یکم بفکر باشه فک نکنه در این حد راه میام باهاش چون قبلا گفتم بهش عروسی نگیریم.... حس کردم دیه فک کرده با همه چی کنار میام نظرتون چیه