اول بگم که دوستان مدافع مادرشوهر و خواهر شوهر و برادر شوهر و جاری کامل بخونین بعد شروع به سرکوب بکنین.مرسی.
من از قبل راضی نبودم یلدا برم خونشون ولی چاره ای نبود.
با خودم گفتمیه شبه دیگه.
اول اینکه تا رسیدیم چند تا مهمون دیگه هم داشتن،رفتیم تو و سلام و احوال پرسی کردیم.مادرشوهرم فقط یه سلام خشک کرد و سرشو گرم کاری کرد.حتی سرشو بالا نیاورد.
جاری کوچیکم بچشو بهانه کرد حتی از جاش بلند نشد.برادرشوهرم بزرگم باز معلوم نبود سرچی با شوهرم سرسنگین بود بخاطر همون با منم حرف نمیزد.
اصلا اولش جو خیلی سنگین بود.اهمیت ندادم.
شام رو جاری بزرگمپخته بود.من و جاری کوچیکم رفتیم بعد از شامظرف بشوریم،اون بچش دستشویی داشت و رفت و موندم دست تنها.
فک کن دوتا خواهرشوهرم نشستن تو جمع و اصصصصلا تعارف هم نکردن بیایم کمک.
شوهرمم نشسته بود ور دل مامانش هییییی حرف میزد.هی نگاهش کردم بلکه بفهمه،خودشو زد به اون راه،قشنگ معلوم بود.
حتی مادرشوهرمم به دختراش نگفت دست تنهاس کمکش کنین.اگه بقیه بودن حتما به دختراش میگفت برین کمک.کل ظرفا رو شستم.
انقدرم مادرشوهرم اوقات تلخی کرد با بچه هاش،همش اخم و تَخم و...
بچه جاریمم هررر آتیشی بود سوزوند ولی یه کلمه هیشکی هیچی نگفت.همین کارا رو بچه من میکرد حمله میشد بهش.
خب دوس ندارین بگین مهمون نیاد،دیگه چرا اخم میکنین.
نریمهممیگن دوری میکنن.خب به امید کدوم اخلاق خوب بریم؟🫠