دکترش میگه اختلال افسردگی داره
بخدا پیرم کرده
الان سه ماهه دارو مصرف میکنه ولی خیلی تغییر نکرده
حالا گفتم دکترشو تغییر بدم
با بدبختی راضیش کردم دکتر بیاد همش میگفت من خوبم مشکلی ندارم
هفت سال زندگی میکنم زجری که من کشیدمو فقط یکی مثله خودم میتونه درکم کنه
همسرم توهم دیداری و شنیداری داره
فکرمیکنه همه علیه خودشو خانوادش بد میگن
یهو ساعت ۹ شب پا میشه میره بیرون تا ساعت پنج صبح نمیاد خونه میگم کجا رفتی میگه صدام زدن دنبال صدا رفتم پیداش نکردم
ساعتها خیره میشه یجارو نگاه میکنه
شبا تا صبح بیداره یعنی کلا شبانه روز بیداره اصلا خواب ندارن
اشتها نداره
فکرمیکنه دوستش ندارم بارها از خونه بیرونم کرده
فکرمیکنه پشت سرش بدیشو میگم
یروز میگه عاشقمه یروز میگه برو خونه بابات طلاقت میدم
همین دیشب منو برده بیرون شام،کلی برام خرید کرده
اما امشب گفت فردا جمعه س برو خونه بابات تا تکلیفتو معلوم کنم
بخدا خودمم دارم افسردگی میگیرم
بین دوراهی موندم
وقتی مریضیش عود میکنه اختلال جنسی هم پیدا میکنه
ازیه نمیفهمم زندگی یعنی چی،از یه طرف دلم براش میسوزه
ترکش کنم
دکترش گفت بیماریش ریشه از کودکی داره
چون خونوادش منو مقصر میدونن تا اینکه متوجه شدم که نه چندسال پیشم حالش بده میشه میبرنش دکتر اما خونوادش از من پنهون کرده بودن بیماریش و
توروخدا برو پیش یه روانشناس یه تست از همسرت بگیرن چند جلسه باهاش صحبت کنم متوجه میشن که شما به درد هم میخورید یانه
تو خودتو مثله من بدبخت نکن
من الان فقط از رو دلسوزی دارم ادامه میدم همین