ما ترم یکیم
بعد مجازی با دو نفر دوست شدم ک میدونستم ترم یکن و میخان خابگاهی باشن
من این نفرو اشنا کردم تو گروه باهم
ی چند نفردیگم پیدا کردم ک فمیدم تو دانشگاه مان بعد همرو اشنا کردم باهم
خلاصه با یکی خیلی صمیمی شدم تو مجازی
اسمش مریم بودد
مریم ک دیگه خیلی بامن احساس راحتی میکرد انگار
هی میگفت وای نازنین چ رفیقاییییی بشیم مااااا
تازه ازدواجم کردیم شوهرامونو باهم اشنا میکنیم بعد دانشگام باهم دوست باشیمممم
باهم میریم سفر ووو
من برگام میریخت ک چرا انقد داره احساس صمیمیت میگنه
میگفت تو ی اتاق باشیمو فلان
میگفت تو دبیرستان دوست صمیمی نداشتممم ولی خوشحالم خدا تورو بهم داد
تو اینستا پستای رفیق صمیییمموو ازاین چرتو پرتا میفرستاد
بعد روز اول دانشگاه تو خابگاه دیدمش گفتم عه بیا تخت بالاییم تخت بالاییم خالیههه
بعد با بچها خاستیم بریم سلف گفتم توام بیا دیگه گفت من غذا رزرو نکردم شما برید
گفتم اکی
بعد رفتیم سلف دیدم ب همه غذا میدن چون روز اوله زنگ زدم بهش
گفتم بیا توام
گفت باشه
تو سلف دیدمش با بقبه بچها سر میز نشسته بود
وقتی رفتم خابگاه دیدم وسایلشو برده تو ی اتاق دیگه با بچه هایی ک من باهاش اشناشون کردم تو ی اتاق بود
دیگه نگفت میخام برم با اونا هم اتاق شمو بدون هیچ حرفییی رفت اونور
و تو دانشگاه اصلااا ی کلمه هم حرف نمیزنه باهام انگار من غریبممم
انگار منو نمیشناسه
چون چندماه باهم حرف زدیم در واقع اون اول بم پیام داده بود
دیروزم دیدم کل چتاشو از پیویم پاک کرده
من اصلا رفتار بدی نداشتم نمدونم چرا انقدعقده ایه😕😕