سلام پسر من دوازدهم خرداد چهارصدو سه به دنیا اومد یه پسر تپلی ناز با این مشکل وقتی به هوش اومدم بهمگفتن تمام دنیا رو سرم آوار شد ولی دوباره به خواب رفتم انگار نه انگار نترسیدم ولی حالم خراب شد هم شنیده بودم هم دیده بودم ولی هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر سخت باشه سریه بردنش ان آی سیو تا بعد مشخص شدن و عکس از روده هاش ضخامت این بسته بودن مشخص شه اگر ضخامتش بالای یک سانت باشه بچم باید بود کولوستومی(باز کردن شکم و گذاشتن لوله ی دفع روی شکم) میشد که همینجورم شد پس فردای تولدش دکتر علی فاضلی تو بیمارستان شریعتی اصفهان جراحیش کرد از سختیهایی که کشیدم نگم براتون یک هفته تو ان آی سیو بود بعد دو روز گفتن بهش شیر بده اول با سرنگ از ۳سی سی شروع میشه بعد میره زیر سینه اوضاعش بعد شیر خوردن اوکی بود و مرخص شدیم دکتر گفت دوتا جراحی دیگه داره سه ماهگی و پنج ماهگی من اومدم خونه با حال نزارم با خودم گفتم دیگه شده باید الان فقط مراقبش باشم و نزارم پوست روی شکمش بسوزه خوب شیرش بدم تا وزنش برسه به پنج کیلو خودمو نباختم و شیرم ک خیلی کم بودا تقویت کردم بچه هام دختر بزرگم و پسر چهارسالم خیلی ذوقشا میکردن خلاصه به محض اینکه اومدم خونه تا بیام عوضش کنم دیدم پوست روی شکمش سوخته سریع عوضش کردم شستم پانسمانشا عوض کردم حتی گذاشتم هوا خورد سریع خوب شد و گفتم دیگه نمیزارم بسوزه خیلی تلاش کردم براش بماند ک با وجود بچه ی چهار سالم خیلی سخت گذشت بهم
تا تو سه ماهگی شد ۶ کیلو بردیم براش تاریخ زد برا اون جراحی سخته یعنی باز کردن پشتش
هبچوقت هبچوقت فکر نمیکردم این حد سخت باشه اینارا نمینویسم که بترسید مینویسم که اگر کسی بچش اینجوریه همه جوره آمادگیشا داشته باشه و خودشو نبازه بعدبیرون اومدن از اتاق عمل 😔انقد صداش گرفته بود هیچوقت صدای گریه هاش از ذهنم نمیرفت بیرون منم تنهای تنها حتی شوهرمم کنارم نبود بغلش کردم گفتن این خیلی بند و بساط بهشه سرم و سوند و ... تا فرداش که بتونم ساکتش کنم ک چیا بهم گذشت از خون ککم آورد و بهش خون زدن و بخیه هاش ک خونریزی کردو سوندی ک شل شده بود و نشت میداد و میریخت رو زخماش همه و همه تا فرداش ک دکترش صبح اومد بالاسرش و گفت خدا خیلی دوستون داشته و برید نذری چیزی کنید براش ک کارش به باز کردن شکم نرسید چون رودش نمیرسید به مقعد شانس اوردیم و فیستول روی مثانه بود و عمل خیلی سختی داشته بچه دوساعت به حالت سجده بوده و گفت اینارا نمیگم ک ناراحت شی میگم ک بدونی اگر بیقراره به خاطر چیه
خلاصه این مرحله را با ده دوازده روز سختی گذروندیم تا پست بعدی بگم بقیشا