من قهرخونه پدرم بودم با شوهرلعنتیم بحثمون شد یک هفته بچه هامو خودش خونه مادرش بودن
امشب برادرو پدرشوهرم اومدن خونه پدرم
دلم برای بچه هام میسوخت نمیخواستم برگردم کاش برنمیگشتم برادرش اومده نشسته زر میزنه خونه ما ازین خبرا نیست زن قهر کنه بره .زشته. گفتم آره زشته قهر ولی بمن میگه باید بری بیرون چیکار باید میکردم .بمن میگه تو نباید بری بچه داری
پدرطالمش میگه تامن زندم هیچ بچه ای حق نداره ازین کارا کنه دیگه نمیگه پسرتخم سگم چه کثافتیه
منو مجبور کردن برگردم خداازشون نگذره
درودیوار اتاق داره منو میخوره دوسدارم بمیرم کاش نمیومدم