سلام دوستان من با شوهرم دو سال دوست بودیم یه ساله که عقد کردیم ولی تو دوران عقد خیلی عوض شده که چند وقته فکرم درگیره تا زوده و بچه ای نیس جدا بشم ازش
اول از خوبی های بگم :خیلی کاری و بفکر آینده هست وقتایی که با هم خوبیم قربون صدقه اینا داره و شوخه ورزشکاره هیز و خیانت کار نیس
بدی هاش بسیار بسیار موقع دعوا بد دهنه یعنی براش فرقی نداره کی جلوشه هرچی از دهنش در بیاد میگه
من از هرچی ناراحت بشم قهر کنم باهاش اون بدتر با من قهر میکنه
چندبار دیدم بدبینه انگار مثلا یه بار شدید دعوامون شد به من گفت زیر سرت کجا بلند شده یه بار دیگه گفت رو کفی ماشین جا پا دیدم کیو سوار کردی
نمیزاره من سر کار برم
هیچ دوست و فامیلی برای رفت و آمد نداریم
نمیزاره منم با دوستام رفت و آمد کنم
در آینده قرارع با خانوادش تو یه ساختمان زندگی کنیم البته من تا حالا از مامانش بدی ندیدم
من اگه کاری برای خانوادم کنم بدش میاد مثلا با مامانم میرم دکتر یا خونه رو جمع میکنم میگه چرا تو همش میکنی و قهر میکنه
حس میکنم خودشم خسته شده مثلا میره تو خودش میگم چی شده میگه هیچی زندگی تکراری شده برام
و به شدت از طلاق بخاطر مهریه میترسه وگرنه حس میکنم اگه ترس از مهریه نبود یا مثلا من میبخشیدم خودش حرف طلاق و میزد
خانواده خودم میگن جدا شو الان یک ساله اینجوریه بعدا بدتر میشه افسرده میشی
شما جای من بودین چیکار میکردین