و از خودم متنفرم که همش هواشو دارم همش بهترین کارا رو براش میکنم مهربونی میکنم براش از وقتی فهمیدم که نره با اون اما اون انگار عاشقشه منم فقط انگار خودمو خورد میکنم شایدم با خودش میگه از وقتی فهمیده این زن نفهم من بهتر شد خسته شدم از این ترس
منم شوهرم یه بار بهم خیانت کرده یه بار هم پنهون کاری منم مثل تو همش در حال کاراگاه بازی بودم چند وقت پیش به خودم گفتم به درک اینقدر رو اون زوم کردم خودم زندگی نکردم دارم سعی میکنم بی خیال بشم چون بچه ها واقعا گناه دارن سعی کن خودت رو با چیزی مشغول کنی آسیه زن فرعون بود آسیه بهشتی فرعون اونجوری تو وظیفت اینه که تذکر بدی نمیتونی به زور درستش کنی
صبح با دلشوره بیدار میشم شبم با دلشوره میخوابم دل برامون میسوزه که تمام اینارو میدونم چیکار کنیم چیکار نه ولی نمیشه همش میگن فک کن وجود نداره تو خونت میدونم حتی شوهرم خیلی پایین تر از منه خیلی تو این دوسال خراب ترم شده تمام سرمایشو از دست داده هر کاری میکنه خراب میشه ولی با خودش نمیگه اینا کار خداست از مشاورم بهتر میدونم همه چیزو ولی بعضی وقتا دلم میترکه
خب دردش چیه؟
یکبار باهاش حرف بزن
بگو چرا این کارو میکنی
