اعتراف

خواهش میکنم کمکم کنید

رل داره و من نمی‌خوام باهاش وارد رابطه بشم. میدونم که دوسم نداره. فقط احساس میکنم تنها راه خلاصی از این بحران عاطفی اینه که به خودش بگم.
هر کاری میکنم نمیتونم فراموشش کنم. نمیشه.
کاشکی می‌مردم

من و اون آقا همدیگه رو می‌خواستیم. اون دختر اومد بینمون و همه چیز رو خراب کرد. پشت سر من کلی حرف زد به اون پسر و از قول من خیلی حرف ها به اون پسر گفت تا حدی که هنوزم از من متنفره. هنوزم داره به کارای کثیفش ادامه میده و دست‌بردار نیست. به خاطر همین ظلمی که در حقم شده اینجوری جگرم آتیش گرفته. میخوام برم باهاش حرف بزنم و بهش بگم که بی گناهم. میخوام بگم همه چیز نقشه اون دختره و دوستاش بوده تا ما رو از هم جدا کنن. وگرنه کاری به رابطه شون ندارم.