بابا بخاطر عملش اومدیم خونه خواهرشوهرم
با پدر و مادرشوهرم هررروز جلو چشمشونه
خیلیی عجیبه الان اومدیم بخوابیم جا رو پهن کردم بخوابیم رفته تو هال پیش مادر پدرش
وقتیم تو شهر خودمونیم همش خونه پدر مادرشه
من الان یه هفتس اومدیم خونه خواهرشوهرم اصلام پدر مادرمو ندیدم ک دیگه انقدارم بهش فک نمیکنم اما از دست اون خستم
ی عمل لیزر سادم داره
مادرشوهرم هی میگه خیلیی نگرانم بخدا امروز ندونستم چیکار کردم انقدر نارحت بودم
والا خواهرشوهرمم گفت عیبه مادر تو ی آدم باااسوادی چرا اینجوری چرا اینجور فک میکنی
اخه والا منم کم کم از دست این رفتارای مادرشوهرم نارحت شده بودم زیااااادی از حد نگرانیش نمیدونم الکیه یا نه