من کاملا با اجبار خانواده ازدواج کردم راستش شوهرمعاشقم شده بود و من دوسش نداشتم
بعد ک با اجبار ازدواج کردم باخانوادم لج شدم وسعی کردم با روزگار بسازم واز لج اون قضیه با خانوادم لج شدم
مهریمو بخشیدم ولی حق تحصیل کاررو گرفتم
راستش ماتوی فامیل متعصب هستیم ک کاروتحصیل آرزو آرزوی هر دختری هست چ بماند ک تودانشگاه تومحیط مختلط درس بخونی اونم محضری میدونم اشتباه کردم دیگه نکوبید ک چرا اینکارو کردی
بعدش خانوادم از لج بهم جهاز ندادن وباشوهرمم تودوره عقد لج شده بودن
چون خانوادم جهاز ندادن خانواده شوهرمم یک قرون هزینه عروسی رو ندادن
بخاطر اینگه کلا لج ولجبازی بدد یهویی باقرض بعد از ۵ماه عروسی گرفتیم رفتیم توی اتاق ۱۶متری طبقه پایین خواهرشوهرم بدون آشپزخونه زندگی کردیم
۷سال پیش من وشوهرم با قرض مطلق عروسی ۵۰۰نفری وجهاز اون موقع درحد ۳تومن گرفتیم ک موارد بسیار ضروری
از زندگیم راصی بودم خیلی راضی اما هر از گاهی مادرم میومد ی تیکه مینداخت ومن وشوهرم ب جون هم می افتادیم ومیرفت
خلاصه تواین ۷سال بچه دارنشدیم و من دانشگاه رفتم شوهرمم بکوب کارکرد وهردوته دلمون ازخانواده هامون عقده ای ایم وهمچنان ازخانواده همسرمون هم من وهم شوهرم
حالا شوهرم ی اخلاق بد ک پیدا کرده جلو خانواده خودش وخانواده من با من دعوا راه میندازه
حتی باباش بعد۱سال ازشهرستان اومد انقدر باهام بداخلاقی میکرد ک نگو درحدی ک اشک باباش دراومد وگریه میکرد حالا باباش رفت کلا مهربون شد
وجلوخانواده خودمم همین طور
نمیدونم میخوادغیر مستقیم بگه نیایید
الان ب بابام زنگ زدم گفتم جرا نمیایید میگه شوهرت سرسفره دعوا ره میندلزه ب تو حوصلشو ندار
چ کارکنم جلو بقیه خارم نکنه
تا مهمون پاشو بزاره بیرون بخدا مهربون مهربون میشه