تا پیش خانوادم بودن باید حجاب کامل میزدم چون خانوادم مذهبی سخت مزخرف بودن هر چی خواستگار فامیل داشتم رد میکردم با ی پسری ک خانوادش همونی بودن ک من میخواستم ازدواج کردم از اون روز دیگ چادر نزدم بی حجاب نیستم اما دیگ چادر نزدم هر لباسی بپوشم شوهرم ی بهونه سرش میاره ی عروسی دعوت بودیم لباسی که پوشیدم تا رو زانوم بود زیرش ساپورت ضخیم پوشیدم مادر شوهرم گفت همه گفتن چقدر لباس عروست خوشکل بود ولی کاش ساپورت نازک میپوشید گفتم آره خودمم میدونم ولی میدونی که شوهرم بدش میاد اومدم حرف مامانش زدم کلی التماس کردم که برای عروسی فردا بزار زیر این لباسم ی ساپورت جورابی نازک بپوشم اول راضی شد بسختی دوباره گفت نه اصلا این چ لباسی فلان خیلی ناراحت شدم گفتم باشه عزیزم ولی من عروسی نمیام... الان بهم پیام داده برات میرم میخرم جوراب گفتم نخر نمیام واقعا دیگ ارزشی نداره برا هر چیزی بخوام بحث کنم مطمعنم اگ بخره بیاره چون قلبا راضی نیست زهرش میکنه بهم....هی باید عین ی بچه بهانه گیری های واهی کنه.....دلم گرفته گفتم باهاتون درد و دل کنم ۲۸ سالمه ی دختر موفقم دانشجوی دکترام ولی هنوزم باید بقیه برای پوشش من تصمیم بگیرن شوهرم نه نماز میخونه نه بگم اهل دین ایناس ولی شانس من روی پوشش من زوم شده حالا کل خانوادش لختن هیچی نمیگه وقتی هم من میگم پ چرا مادرت اینطوری میپوشه میگ بمن چ خودش شوهر داره
شوهر مگ منو خریده؟؟؟؟ یعنی چی این حرف دلم گرفت خودشم بکشه فردا من عروسی نمیرم