چند وقت پیش یه تاپیک زدم راجب علاقم به پسر فامیلمون من اصلا ایشون رو ندیده بودم تا چند ماه پیش داستان از این قراره که کلا اینا خانوادگی مامانش و خاله هاش و داییش فامیل ما هستن و سر یک مسئله که به ما مرتبط نبوده ما با قهر کردن حدودا ۲۶ ساله طوری که اینا با وجود صمیمیت سابق دیگه حتی عروسی مادرمم نیومدن از فامیلای مادرم هستن
یکی از خواهرا تو عروسی منو میبینه ضایع قشنگ رو من کراش میزنه برای این شازده شون حدود ۸ماه از اون موضوع ما مهمونی خانوادگی میگیریم سر یه موضوعی اینا هم بهرحال فامیلن دعوت کردیم البته دورادور بودیما ولی دیگه رفت و امد نداشتیم خلاصه که بعد چندین سال تازه اومدن خونمون با پسرشون فقط هم اینا اومدن مثلا کل خانواده دعوت کردیم هرکی یه بهونه داشت خلاصه من پسرشون رو پسندیدم خاله کوچیکه من کلا با اینا درارتباطه من نمیدونم چرا با اینم حرف میزنه😑 بهرحال من رو پسره کراش داشتم خالم ام ات تو پیاماش که من بعدا فهمیدم نوشته ماشین جدید مبارک ایشالا عروس بیاری اون میگه نه من مامانم رو چند نفر کراش دارن ولی خودم قصد ازدواج ندارم بعد خاله ی من میگه نماز میخونی😐😭اونم میگه اره خب اینا یعنی چی یعنی فاطمه از این یالغوز خوشش اومده خلاصه که این از این شد چند وقت بعدش حدودا یکماه بعد مادربزرگشون فوت کرد من هیچ مراسمی رو نرفتم ولی دیگه چهلم طاقت نیوردم گفتم حالا برم دیگه رفتم پسره تا مارو دید نه بخاطر فامیلا کلا از فامیلاشون دور وایمیسن و ارتباط ندارن لطفا نذارین رو خودشیفتگی😬اومد سلام داد و علیک کرد سریع ام رفت تا بقیه اعضای خانواده رو نمیبینه تو مهمونی ام ... اره کلی مثلا کار کنه... ما بعد این موضوع باید میرفتیم خونشون منم رفتم با مامان و خالم پسر کوچیکه گفت داداش نمیدونست شما میایین وگرنه میومد منو نگاه کرد چون میدونستن ما داریم میاییم البته من توجه نکردم مامانم گفت و.. یکم سوتی کراش داریم روت... چون فقط من نبودم اونجا ولی همش سن و کار منو میپرسیدن
خلاصه خیلی گذشته من خیلی هنوز رو این شازده کراشم و خیلی به غرورم توهین شده چون خالم خیلی نامحسوس نشون داد من رو این کراشم درحالی که این خالم نمیدونست رو دلم مونده میدونمم پسره دیگه من براش مهم نیستم چون اگه مهم بودم میومد ولی هنوز نتونستم فراموشش کنم و این بهم احساس ضعف میده🙂💔😭