دیشب حدودا ساعت ۹ اینای شب خواهرمو رسوندم خونشون و خودمم داشتم میرفتم سمت خونه که وسطای راه متوجه شدم یه پرایدی ک رانندش هم یه مرد میانساله و موهاش سفیده دنبالمه، چراغای ماشینش زرد بود و میخورد تو چشمم هی بهش راه میدادم که بره ولی نمیرفت، سرعتمو بیشتر میکردم اونم بیشتر میکرد و جوری میومد سمتم که هر آن ممکن بود بهم بخوره، تا اینجا فک میکردم عادیه همچی تا اینکه رسیدیم به یه دور برگردون و اون ماشین دقیقا کنارم بود، یهو دیدم وسط خیابون کامل ایستاد ببینه من دور میزنم اونم دور بزنه یا نه... دور نزدم و به راه خودم ادامه دادم و دیدم باز هم داره دنبالم میاد، پیچیدم تو خیابونمون و باز هم اون پشت سرم بود، یه دور برگردون سر خیابون ما هست ک از اونجا دور میزنم و میرم سمت کوچمون، سر اون دور برگردون دیدم ک باز هم وایساد ببینه کجا میرم و این بار برگشت نگام کرد، انقد ترسیده بودم ک سریع شماره خونمون و گرفتم مامانم برداشت بهش گفتم ی ماشین دنبالمه بگو بابا یا داداش بیاد جلو در... سه چهارتا کوچه رو باید پیچ در پیچ بری تا برسی به کوچه ی ما و اون همه کوچه هارو دنبالم اومد، پس نمیشه گفت ک باهم هم مسیر بودیم... دور زدم پیچیدم تو کوچه ی خودمون دیدم مامانم وایساده جلو در، اون ماشین هم پشت سرم بود، ماشینو پارک کردم روبروی خونمون و پیاده شدم دیدم اون ماشین هم اومد، اومد از جلو ما رد شد ک مامانم بهش گفتم بیشعور چی میخواستی از جونه دخترم منم محکم با مشت کوبیدم ب شیشه ی ماشینش، دریغ از اینکه بترسه بخواد تند رد شه بره،،، با همون سرعتی ک داشت به راهش ادامه داد و دوباره رفت پایین کوچمون وایساد. اگه ریگی به کفشش نبود ک بعد اینکه مامانم اونجوری گفتو من کوبیدم ب شیشه ی ماشینش باید پیاده میشد میگفت چی میگین دیگه نه!؟
ماشینو بردم داخل حیاط و از شانس بدم نه بابام خونه بود نه داداشم. از این میترسم که اصن هم سن و سال من نبود ک بخوایم بگیم خوشش اومده بود ازم و به قصد شماره دادن اینا اومده بود... من ۲۰ سالمه و اون حدودا ۴۵ تا ۵۰ سالش بود... اصلا هم نمیخواست باهام حرف بزنه فقط و فقط نگاه میکرد و پشت سرم میومد...
نظر شما چیه؟🤦🏻♀️