خدا مادرتو رحمت کنه خدا به دلتون صبر بده عزیزم 😔🥺🖤
خاهر کوچیکا همیشه همینن اعصابتو خراب نکن
من خاهرم ۱۵ سالشه تو خونه دست به سیاه سفید نمیزنه
دیروز مادرم خونه نبود منم نبودم اون خونه بود ناهار همه چی رو گاز اماده بود فقط باید زیرشو روشن میکرد اومدم ساعت ۱ دیدم همه چی همونجا و همون‌جوری مونده دیگع خسته کوفته خودم ناهار درست کردم چون مامان بابام داشتن میومدن خونه تو راه بودن یا مثلا میری بیرون هوا تاریک شده باشه میایی اگه خونه تنها باشه فقط لامپ جایی که خودش نشسته رو روشن میکنه لامپ حیاط و پله و ... هیچی میای میبینی خونه تو تاریکی وظلمته🤦🏻♀️پیش مامانمم که هیچی نمیشه گفت بهش هرچی میگیم میگه درس داره به اون کاری نداشته باشین
بخدا شوهرم دیگه صداش دراومده
من بیشتر اوقات باید خونه خودم صبحونه بدم به بچها و شهرم کارای خودنو انجام بدم نهار بزارم بعد بیام اینجا نهار برای اینا هم درست کنم و دوباره برگردم راس ساعت ۱۲ ظهر خوته خودم باشم
حالا تا زمانی که بتونم هیچ اومدیم و دو روز من نتونستم بیام بتید تکلیف اینا چی بشه
من فقط یه ابجی دارم اونم دوسال از من بزرگتره و هردو ازدواج کردیم دوتا داداش کوچکتر مجرد هم داریم و از وقتی یادم میاد همیشه من تمیز میکردم وابجیم دست نمیزد الانم که میریم خونه مامانم با اینکه من شهر دورم وابجی نزدیکن به‌مامانم اینا من صفر تا صد کارا رو میکنم ابجیم دست نمیزنه ،فک میکردم همه ابجی بزرگا اینجورین
یواش یواش کم کنید دیگه رفت و آمدتون رو چیزی گفتن بگین کار دارین درگیرین بهونه بیارین کم کم ببینن دیگه مثل قبل پیگیر نیستین خودشون دست به کار میشن
ابجی ۱۱ سالتون باز میشه گفت اشکالی نداره ولی دختر ۱۸ ساله یه غذا رو برا خودش نکشه نخوره بچه هم نیست دیگه من ۱۹ سالمه از ۹ سالگی مادرم اون زمانا درگیر بیمارستان پدربزرگم بود خیلی کم خونه میومد یا کل هفته رو مراقب میموند منم دوتا ابجیم ازدواج کرده بودن خودم بیدار میشدم میرفتم مدرسه کارامو میکردم لباسامو میشستم بعضی وقتا خودم غذا میپختم هرچقدر شورو بد مزه و بی نمکم میشد ولی عوضش الان همه چی بلدم باید تنها بمونن که ازمون خطا کنن یاد بگیرن وقتی ببین شما دیگه نیستین بهشون سرویس بدین مجبور میشن دست به کار بشن
تنهاشون بزارین بزار خودشون کاراشونو انجام بدن خیلی محبت کردین پر رو شدن
