شوهرم واسه یه کار اداری رفته شیراز ازصب اصلا زنگ نزده بچه هامم مریضن ...
بزرگه بهونش ومیگرفت گفتم بزار بش زنگ میزنم ۷ زدم اشغال بود ۹ زدم اششغال بود بعد حین حرف زدن نوسته جانم
باز نیم ساعت بعدزدم اشغال بود منم یدفعه به حدی ریختم بهم ک پیام دادم من بعدیکسال بخاطر تو نه بخاطر بچه هام برگستم باتو ندگی کنم این ازحماقت منه ک دوباره میخوام روت حساب بازکنم و بت اعتمادکنم وگرنه ک هزاربار باخودم مرور کردم دلیل برگشتم تو نیستی و فقط بچه هاست نه اینکه هی بیام پشت خطتت هی توصف انتظارت بمونم ک بچت ک توتب میسوزه بات حرف بزنه واسه تو ک نه اصلا واسه خودم بسیار متاسفم ازاین ب بعد ازسگای ولگرد توکوچه ارزشم کمتره ک بخوام بات ارتباط بگیرم و خودم و بهت نزدیک کنم ک دیگه جای سالم واسه خنجر بعدیت باقی نمونده بعد اومده روبیکا هی از تماسهاس و دقیقه هاش بادوستاش شات میفرسته منم بلاکش کردم و نوشتم با این شاتات هزاربار گولم زدی دیگه برای بار هزارویکم یکم بچگونه ب نظرمیاد راهی ک میری
حالممممم ازخودم بهم میخورهههههههههههههههههههه وااای من چرا ادم نمیشم؟؟؟؟ من چرا قانع نمیشم ک اون مرد زندگی من نیست و نباید ب خیانتاش ک غلطاش واکنش نشون بدم ؟؟؟؟ اوووووووف خدایا ازدست خودم کجا فرار کنم