من پسر عمم متاهله دوتا بچه داره گیر داده به من میگه هرروز باهم در ارتباط باشیم منم قبول نکردم حتی گفته عکستو از گوشی خواهرم کش رفتم من چکار کنم جواب بدم یا ندم از عواقبش میترسم
و از اینکه عکسم پخش شه چون سابقه دروغ دغل بازی داره ممکنه بگه من خودم عکس بهش دادم
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
نه گفت ذاتشو میدونم میشناسمش ولی فکر کردم ادم شده وچون برادر بزرگتر هست اونو بخشید گفت اگه من دخالت کنم خون بپا میشه زندگیش خراب میشه با اینکه اون به زندگی من رحم نداشته ولی من رحم میکنم دیگه همه بفهمن ممکنه بعضیا بگن مقصر پسر بوده بعضیاهم تورو مقصر بدونن چون مرد سالاری اینجا زیاده مرد هرکاری بکنه هیچ نمیگن همش تقصیر زن میدونن اما گفت صداشو بفرست برا خودش که بترسه و دست از سرت برداره دیگه هم باهاش حرف نزن وخودشم خیلی حالش خراب شد یه مدت باهاش سرسنگین بود
خیلی بد بود از یه طرف فشار روم بود که میگفت شوهرت خیانت میکنه کلا هردختر می بینه میخواد نخ بده بهش از یه طرف میگفت دستمو بگیر بیشتر امار بدم بهت من هم نمیخواستم خیانت کنم به شوهرم هم مخم داشت میترکید از اینکه از کاراش خبر نداشتم ومیخواستم سیر تا پیاز تعریف کنه هم از اینکه شوهرم بفهمه ترس داشتم چون بشدت ادم تیز و فرزیه ومیدونستم اگه خطا کنم زود میفهمه هم بچمو ازممیگیره التماس داداشش میکردم همینجوری بهم بگو اونم بیشرف نمیگفت اذیت میشدم کارم گریه بود اخرشم فهمیدم حرفاش دروغ بود برا اینکه خودش به خواسته اش برسه(فقط میخواست دستمو بگیره کار دیگه جراتشو نداشت) وقتی فهمیدم بهش گفتم دست از سرم بردار دیگه پچ پچ نکن بامن حتی اگه واقعا شوهرم خیانت کرد نگو نمیخوام بدونم به دخترم رحم کن..ولی بازم دست بردار نبود هرچی نصیحتش میکردم گوشش بدهکار نبود ومن فهمیدم فقط یک راه هست که ولم کنه اونم اینکه شوهرم بدونه دلو زدم به دریا رفتم گفتم به شوهرم همه چیو گفتم گولش خوردم یکبار دستشو گرفتم تا اطلاعات بده اما بعدش دیگه محلش ندادم ولی جرات ندارم تیپ بزنم توخونه چون نگاهش بد میشه گفت کار دیگه نکرد گفتم نه هیچ کاری دیگه براش سخت بود اما باور کرد ولی گفت صداشو ضبط کن بترسونش اینطوری ولت میکنه همونجوری هم شد ومن از اون شب که گفتم بعد دوسال با وجدان راحت و اسوده سر روبالش گذاشتم..خداروشکر کردم که شهامتشو پیدا کردم بهش بگم با اینکه میترسیدم کتک بخورم که چرا دوسال ازش گذشته وبهش نگفتم اما خوشبختانه منو درک کرد خیلی خوب رفتار کرد ولی بهم گفت اگه خودت نمیگفتی و خودم میفهمیدم خیلی برات بد میشد بعد از اون ماجرا راحت همه چیو بهش میگم واصلا نمیترسم
اره کلا اهل درگیری نیست حتی یبار وقتی از اون خونه واز اون شهر رفتیمیه شهر دیگهخونه اجاره گرفتیم اونجاهم پیرمرد صاحبخونه که همسن بابابزرگمه اذیتمکرد همون روز اول دستمو گرفت بوسید و بزور میخواست بغلم کنه من هولش دادم گفتم نکن😡بعدشم شب شوهرم اومد بهش گفتم اونم گفت از صبح که میرم درا قفل کن تا شب که میام منم پیگیر خونه میشم از اینجا بریم باهاش دعوا نکرد چون تو این روستا همه فامیلاش بودن همه هم اهل تیرو تفنگ دیگه گفت خطرناکن هم ممکنه بگن تو الکی جو دادی اون شاید تورو دخترش حساب کرده و هم اینکه تو این شهر ممکنه سال ها زندگی کنیم اینجوری انگشت نما میشی میگن به زن فلانی میخواسته دست بزنه نمیخوام کسی بفهمه وفلان خلاصه از اون خونه رفتیم ولی بعدها همسایه ها گفتن این پیرمرد عادتشه هرزنی میره اونجا نمیتونه دوام بیاره وبعدم حتی به برادر زاده خودش رحم نکرده دستمالی کرده
ممنون گلم پس اونوقت ب مدت دوسال حالتون بد بود یعنی
اره کل دوسال با فکر این که خیانت میکنه شوهرمسر کردمو همچنین نگاه ها و حرفای زیر زیرکی برادرشوهرم البته گهگاهی به مدت یکماه میرفتم خونه مادرم می موندم زمانیکه شوهرم نبود به مدت یکماه منم میرفتم