اقا من شام خونه مادرشوهرم دعوت بودم پیر زن پیر مردن شوهرمم سرکار نلنزدیم عقد دیدم نیم ساعت دیگ شوهرم میاد سرمم ب شدت درد میکرد گفتم من برم ی نیم ساعت بخوابم با اجازه از شانس شوهرم زود اومد خوابم برد بود تو اتاق دیدم اومد بالاسرم گفت اگ میخای بیای اینجا بخوابی حوصلت سر بره فلان دیگ خونمون نیا اولین بارمن بود ۱۰ دقع بود خوابید بودم خلاصه ناراحت شدم فک کنم مادرش یادش داد
شام خوردیم مادرشوهرم گفت جا بندازم دیگ منم رو مبل بودم ب گشت بهم گفت میخای بری ت ام دیگه اصلا من ی جوری شدم شوهرم گفت ن میمونه دید ی جوری شدم اولین بارشم نیست میخاد بندازه گردنم برم
ب نظرتون چیکار کنم جواب کاراشون باید بدم