همش با حرفاش قلبم تیکه تیکه میشه
میدونه من بجز اونکسی رو ندارم
اون نباشه نه جا دارم نه خونه نه سرپناه نه سرپرست پدر مادر ندارن فقط مامانبزرگمه و یه خواهر معلول
همش میگه من قراره بمیرم طلاهاشو دراورد میگه نمیخوام از جنازم دربیاری
داروهاشو نمیخوره
غذا نمیخوره
چیکار کنم
عموهام اذیتش میکنن افسردگی گرفته
البته تومور مغزی داره جراحی و شیمی درمانی شده
کاش من بمیرم
کاش نابود بشم
دعا کنین حالش خوب بشه همش گریه میکنه
خونه عمم هم نرفت
هرچی خریدم نخور. فقط گریه کرد