من باردار بودم بعد سالیان سال رفتم خونه دوستم ک ازش مانتو بگیرم رو میز دیدم میوه چیده و چند نمونه
خیلی دوست داشتم بخورم خیلی
کلن دلم میخواست چای بخورم
ـهمونجا شوهرش میخواست بره سر کار ازش خداحافظی کرد دوستم گفت برات چای گذاشتم نمیخوری؟ میوه نمیخوری؟ همسرش گفت ن نمیخورمــ
مثلا من گفتم اگر همسرش بره تعارفی واس میوه میکنه باورتون میشع هیجی تعارف نکرد یک ساعت نشستم تووخونش بعد رفتم
دیگه خونش نرفتم آدم باید إینقدر خسیس باشه؟ بعد ها هم زنگ میرد ک چرا نمیای خونه ـ
والا من چشمام واسه مهمان میزارم خیلی هوس کرده بودم اون روز