اصلا نمیپرسه ازم دو سال ازدواج کردم نیومد خونم مگه دعوتش کتم
میرم مسافرت ی جایی ی زنگ نمیزنه بببینه رسیدم یانه
شوهرم ی بار بهم گفت گفت پدرت اینجوریه منم بخاطر اینکه پدرمه گفتم نههه اینجوری نیست شوهرم نارحت شد حتی دعوام کرد
گفت وقتی حق با منه باید پشت منو بگیری
اینکارو منم برا تو انجام میدم اگه حق با تو باشه
خلاصه الان شوهرم برای مریضی اومدیم تهران ۱۱۰ ساعت با شهر خودمون فاصله داره ولی حتی ی زنگم نزد
مادرم یه بار زنگ زد همون بود اصلا نگرانم نیستن
ولی اگه برادرم میبود هزااار بار بهش زنگ میزد
ولی من هیچی