وا چیکار مثلا فقط پسر داییش باهاش زندگی میکرد میگفت جن داره بایام مسخرش میکرد میگفت نداره😐بعد که پسر داییش رفت این اتفاق ها افتاد یهروزی اومد گفت فلانی راست میگفت خونشون واقعا سنگینه منو اذیت میکنن گاهی کلافه میشم اذیت کردنشونم در حد مثلا شیر اب باز کردن میدونی چی میگم بابام گفت گاهی یه شب هر نیم ساعت یه بار شیر ابو سفت میبستم باز باز میشد کلافه شدم رفتم ابو قطع کرذم میگفت به محکم ترین شکل میبستمش مشکلیم نداشت نیم ساعت گذشت دوباره صدای شیر اب میومد