چند هفته س مریضه رو تخت بیمارستان
من دوماهه خونش نرفتم چون خیلی در حقم نامردی و بدی کرد اخرین بارم تیکه بدی انداخت دیگه کات کردم
تا اینکه گفتن مریضه منم بعد از ندهفته که بستزی شده امروز گفتم خدایا بخاطر تو میرم دیدنش
بعد ما خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم امروز رو تخت بود حالشم خوب نبود گفت با همسایه ها حرف نزنین هر کی ام چیزی گفت بگین که مستاجرین
ما تازه اومدیم تو محل مادرشوهرم
از من خوشش نمیاد
منو در حد خودش نمیدونه درصورتی که همه میگن من از کل خاندانشون سرترم
بنظرتون چی باید میگفتم در جوابش