من کلا۱۶سالم بود ک ازدواج کردم همسرم مرد خوبیه ولی امان از مامان و آبجیاش از همون روزی که عروسی کردیم هی میگفتن بچه بیار بچه بیار منم کم سن بودم هربار پریود میشدم گریه میکردم چرا نشد تو سن ۱۷سالگی کلییی قرص و آمپول و عکس رنگی و ای وی اف و هززززار کوفت و زهرمار دریغ از یک بار جواب دهی هرجا میرفتم همه میخندیدن به سنم انگار که چقدر دیرم شده واسه بچه آوردن دیگه کنار گزاشتم این وسط دعوا ها و قشقرق هایی که راه مینداختن بماند که چرا حامله نمیشی دوسال بعد بدون هیچی حامله شدم اونم مسافرت رفتیم مغزم آروم بود و دور ازشون بودم باردار شدم واقعا هنوز که هنوزه اثراتش روم هست چه فشاری بهم وارد میکردن حالا اون خواهر شوهرم که خیلی اذیتم کرد و همه چیز زیر سر اونو مامانش بود دوماهه رفته خونه خودش الان ۶هفته حاملس ناراحت نیستم یه جوری شدم کسی که اینهمه اذیتم کرد خدا اینجوری واسش جور کرد بدون ذره ای اذیت به خواستش رسید پس کو اونی که اینهمه تو قرآن نوشته انتقام گیرنده سخت چرا جواب دل و گریه های من داده نشد خدا فقط با بنده های بیزبونش اینجوریه😥