طولانیه 🥲😂
پدر شوهرم گچ کاری میکرد برای خونه ما منو دیده بود معرفی کرده بود به پسرش
فرداش پسرش ( شوهرم ) رو اورد به بهونه اینکه مثلاااا میخواد کار کنه
میخواست منو ببینه
من نمیدونستم به خاطر این اومده 😂
خدایییی من وقتی دیدمش یه لحظه کلا چهره و قد و همه چیش به دلم نشست 😂😂
وقتی رفتن
همش میگفتم خدایا یعنی میشه مثلا از من خوشش بیاد یعنی میشه واقعاا
😂
دیگه گچکاری تموم شد چند روز بعدش پدر شوهرم زنگ زد به بابام گفت برای یه امر خیر مزاحمتون شدم
اصلااااااا وقتی بابام گفت شوکه شدم ولی به رو خودم نیاوردم 😂😂
اومدن خواستگاری
از یه شهر دیگه بودن بابام فکر میکرد قراره همین جا شهر خودمون باشیم وقتی گفتن اونجا زندگی میکنیم
به خاطر همین بابام خیلیی مخالفت میکرد
میگفت یه شهر دیگه نه
اونا هم دو بار اومدن خواستگاری
بعد از اون ما دیگه یه جورایی با هم در ارتباط بودیم
انقد اومدن و رفتن تا بابام راضی شد 🥺😍😂
الان هم دو سال و نیم هست ازدواج کردیم
❤️