چند ساله از مامانم جدا شدند..منم با زور و اجبار با پسرعموم عقد کردم..احساس میکنم میخواست فقط از شر من راحت شه...عمه هام این خانم رو پیدا کردند مجرده تا حالا ازدواج نکرده...
چقدر ما زن ها بی ارزشیم و زود فراموش میشیم. نمی تونم تو خونه مون کسی رو جای مامانم ببینم...مامانم میگه برای من مهم نیست من الان راحت ترم..ولی من راحت نیستم..پسرعمومم از این موضوع سواستفاده کرده میگه سریعتر بریم خونه خودمون..اصلا قرارمون این نبود...
من هنوز آمادگی ازدواج رو ندارم ۲۱ سالمه..دارم درس میخونم که وارد دانشگاه شم..نمی تونم اسیر شوهر و بچه شم..