تااا تونستن قضاوتم کردن واذیتم کردن
چند نفری به من متلک میگفتن
اون زمان خیلی مظلوم بودم وفقط نگاه میکردم
والان واقعا از نظر روحی روم تاثیر داشته
مثلا من باردار بودم تا تونستن بهم بی محلی کردن میفهمیدن بچه پسره میگفتن کاش دختر بود
وزن بچه رو فهمبدن میگفتن از بس خوردی وخوابیدی بچت وزنش خوبه
از هررر چیزی استفاده میکردن تا آزارم بدن
بچه رو تادیدن بلند میگفتن وای چقدر زشته
بعد رفتن وتا ماهها اصلا خبری نمیگرفتن
از بس شوهرم میگفت واسشون عکس بچه رو بفرست منه خر ساده گفتم نکنه فکرکنن میخوام بچه رو دور کنم
گروه خانوادکی زدم گفتم عکس نوه هارو بزاریم حالا که دور هستیم وکروناهست دلتنگ نشیم
از هرعکسی از بچه که میذاشتم یه داستان درست میکردن
منن همینجور هی یادم میاد و فهششون میدم😆دوری میکنم سالی یه بار ارامشم بهترشده
مثلا پای بچه خودکاری بود توی عکس
من حواسم نبود که توعکسه هست
خواهرشوهرم میگفت بچه داری بلد نیستید بچه ات کثیفه
یا بچم تازه راه افتاده بود رفته تو یخچال
من فکر میکردم هب بامزه اس عکس میذاشتم
پدرشوهرم زنگ میزد که شماها لوسید بچتونوهم لوس کردید!
اینارو فقط از روی عکس تشخیص میدادن
ماهی یه بار منو میدیدن
از پدرشوهر گرفته تا خواهرشوهر
رگباری تیکه مینداختن تا از قلم نیوفته
بچم پستونک میخورد بخاطر رفلاکسش
چقدر خواهرشوهرم تیکه انداخت که تو پستونک میدی تا راحت باشی بچت گریه نکنه
میدونم عزیزم شاید هیچوقت قلبت مثل قبل باهاشون صاف نشه و فراموشت هم نمیشه ولی سعی کن ببخشی و اون جایگاهی که برات داشتن هیچوقت بهشون پس نده
هممون از این خاطرات زیاد داریم خیالت رات
جان من از این قوم الظالمین دوری کن
می‌دونی مثل چی میمونه اونا ی خنجر فرو کردن تو قلبت و درآوردن ولی خودت هی با دست خودت اون خنجر رو دوباره تو قلب خودت فرو می‌کنی و در میاری
اونها اسیر دست شیطانن تو چرا اسیر وسوسه و افکار منفی شیطانی
مال منم آدم نیستن یه مشت آشغال عقده ای،مادرشوهرم شک کرده بچم پسره میاد میگه اگه روزیتون کم شد و به هیچ جا نرسیدین پسره اگه زیاد شد دختر،دختر داشتن لیاقت میخواد خدا به هر کسی نمیده و شر و ورای دیگه چرا چون جاریم دوتا دختر داره!!!البته میخواست پسر بکاره اونم دوقلو فکر میکنن نمیدونم من ,تا تو نامزدیم راجع به این موضوع حرف میزدن فرض کن
واسه منم همین .کمبوددارها
که کمبودشون رو من خالی میکردن منم دلم صاف نمیشه با اینکه ظاهراً خوبم
خدا نگذره از دل شکون
من تازه زایمان کرده بودم مهمونی دادن پایین کباب درس کردن به من ندادن ..اونقدر گریه کردم از بوی کباب
