خاطرات منفی خانواده شوهرم از یادم نمیره

نه ...مهمونی مثلا بخاطر زایمان من بود.مادر شوهر من عقده ای تمام عیاره...منو دعوت نکرد .شوهرم هم سر کار بود

آدم چی بگه یه مشت عقده ای عوضین،تازه مال من میگه حالت که بد میشه به شوهر نگو پسر من حساسه به پسرم نگو وقتی حالت بده خبرش نکن لعد هی به منم میگه چرا یاد زنم نمیکنی،تو حالت خوبه من میدونم اینا طبیعیه تو سرما خوردی و شر و ور😐حالا من خون دماغ میشم فشار ۱۳,۱۴،سردرد و دل و کمر و پا درد و تهوع میگه فشار ۱۴ خوبه که طوریت نیست😑تازه گروه خونیمم منفیه روزی دوتا شیافم باید بزارم یه وقت خون ریزی نشه که الان رگام بزنم

چرا دکترم گفت این دفعه خون دماغ شدی فشارتو میگیری بالابود سریع میری اورژانس،فعلا مایعات و اینا زیاد میخورم خیلی مراعات میکنم بیاد پایین اگه خون دماغ و مادرشوهر نکبتم بزارن

میدونم عزیزم ♥️اصلا دست خودم نیست به صدای گوشی و آیفون حساس شدم یا اسم مادرشوهرم که میاد استرس وجودمو میگیره

متاسفانه مادرشوهرم بازیگر اسکار بگیریه واسه خودش شغال,اصلا به شوهرم نمیشه بگی مامانت بالا چشمش ابروعه همین فقط بگم مامانت هنو ادامه رو نگفته دیگه کاری نداره تعریفه یا انتقاد سریع پاچه میگیره ،فکر میکنه عنش فرشته ست کو..ن آسمون پاره شده این هرزه افتاده پایین،همین دیروز پشت گوشی به عنش که میگفت به پسرم چیزی نگو میگفتم من زنگش نزدم مامانم اومد بره سیسمونی واسم بالشت بارداری بگیره اومد اینجا شوهرمم اومد دید وضعیتو،دیگه وسط حرف زدن من شوهرم از اینور پریده به من چرا میرین سیسمونی مادر منو نمیبرین و تهدید و فلان😑

دیگه عزیزم ۶ ساله دارم همبن ترفندارو میزنم متاسفانه جواب که نداد هیچ بیشترم شوهرمو پر کرد