مثلا همسرمه.. هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت توی این پنج سال و نیم بچه رو نیگه نداشت هیچ وقت.
اگه توی مرز مردن بودم و مجبور بودم سرم بزنم، توی ماشین می شست بچه، بعد کلی نق می زد و تا سه روز قهر می کرد.
هرچی این بچه سرما خورد، خودم تنهایی بردمش دکتر توی این سرما و دارو گرفتم، شب بیدار موندم بالای سرش و سرفه هاش و .. تا ایشون خوابش کامل بشه.
(شبه اتیسم تشخیص داده شد پسرم پارسال)
یه بار کلاس های بازی درمانیش رو نیامد، حتی هزینه کلاس هاش رو نداد.
امروز توی مهدپسرم جلسه بود، مجبور بودم بگذارمش برم، چون گفته بودن بچه ها رو نیارین.
پسرم به گریه افتاده بود که مامان رو می خوام، تازه رسیده بودم مهد، زنگ زد داد و بیداد که ولش کن پاشو بیا، گفتم مگه می شه، گفتن بیا این کلر بوک و اینا رو ببین..
دو سه بار زنگ زد و داد و بیداد.
بعد که اومدم خونه دیدم صدای بچه تا پایین میاد، بعد صورتش ر و دیدم پایین عکسش رو می گذارم