من پسرهام یازده وهشتن
خداخواست باردارشدم بااینکه اصلا نمی خواستم
مادرم فوت شده مادرشوهرمم وپدرشوهرم
پدرمم پارسال سکته داشته سرپاست اما کمک خاصی ازدستش برنمیاد
خواهرم میگه برای زایمان بیاخونه ی ماچون ماه رمضان ودم عیده
همسرمم سه روز فقط اگر تعطیل بشه اما واقعا دلم میخواد نرم میگم وقتی مجبور بشم خودم کارهامو هرجور باشه انجام میدم برم خونه ی مردم چیکار
پسرهامم محصلن یک کم می تونند کمک کنند خواهرمم گاهی بیاد سربزنه دیگه
دوماه ونیم دیگه یک کم کمتر مونده تااونموقع تا ببینم خدا چی میخواد
اما باوجود همه ی اینها وشاغل بودنم نتونستم سقطش کنم چون ازگناهش ترسیدم اینم یکی هست مثل اون دوتا پسرم