دیشب یک ماشین زد بهش سرش به جدول خورده بود و حدود چند لحظه از دنیا رفته بود و بعد برگشته بود،بعد اینکه توی بیمارستان بهوش اومد حدود سه ساعت حرفهای خیلی عجیبی میزد و بعد به حالت عادی برگشت ،قبل اینکه اتفاقات رخ بدند از همش خبر داشت ،اونجا چند بار امتحانش کردند دیدند درست میگه ،یک جا گفته بود الان یک گرگ ترسناک وارد اتاق میشه چند ثانیه بعد دکتر اومد ازش سر بزنه ببینه حالش چطوره،ولی چشماش رو بسته بود و نگاه دکتر نمیکرد و جوابش رو نمیداد وقتی رفت چشماش رو باز کرد گفت این که وارد شد همه اتاق پر از هاله سیاه شد برای همین چشمم رو بستم،فقط گفت یادم اومد یک نور اومد جلو راهم سبز شد و گفت مثل اینکه کارهای هست که باید انجامش بدی این سوال کرده شما کی هستید؟ بهش گفته ،همونی هستم که ظهورم خیلی نزدیک شده و مردم بی اطلاع هستند و غرق دنیا،بعد هم بیدار شده بود