سلام من امسال سال اول پشت کنکوریمه تجربی پارسال خواهرم بچش دنیا اومد من همش پرستاریش میکردم نتونستم درس بخونم امسالم میگه میخوام ازمون استخدامی بدم بچه فضولشو انداخته خونه ما الان دوماهه هر روز ۸ صبح میاره ۱۰ شب میبره مامانمم کار خونه داره نمیرسه به بچه شیر دادنش خوابوندنش پوشک کردنش سرگرم کردنش همش با منه عملا انگار من بچه اوردم😭 شبا از خستگی چشام باز نمیشه همش صدا جیغ جیغش تو گوشمه از اون ور هم توقع پزشکی ازم دارن و میگن نمیخونی بخدا افسردگی گرفتم همش پاچه همه رو میگیرم مدام گریه میکنم همشون خودخواهن 😩
خواهرمم میدونه بچش نمیزاره من درس بخونم رو خودش نمیاره
اخه گناه من چیه که یکی دیگه بچه اورده😭
رک و راست بگو بهش
بگو وقت ندارم باید برم کتابخونه درس بخونم
چطوری درس بخونم اخه
یه روز بهش نرس بگو خودم درس دارم بگذار مامانت خودش خسته بشه بچه شو قبول نکنه
برو اتاق درو قفل کن 4-5ساعت بخون بیا بیرون
مگه بچه ی توعه خودشون برن دنبال کاراشون پیشرفت کنن تو عقب بمونی
خیلی آروم و بدون شلوغ کاری برو به مامانت بگو من درسام زیاده همش وقتم سر بچه میره یا خودتون یه کمکی برسونید تا من به درسام برسم یا خودم نگهش میدارم ولی توقع پزشکی نداشته باشید چون اعصاب و روان و وقت و همه چیم داره میره
بهش تیکه بنداز بگو
همون 10 تا 8 صبحم نبرش دیگه
جا خواب چه فرقی میکنه
خودشو راحت کرده فقط برا خواب میبرش
رک بهش بگو تو برا درس خوندن بچه تو میزاری اینجا عوضش من از درس میفتم
به خواهرت بگو
پس فردا موفق نشی دودش تو چشم خودت میره و خواهرت پول تو جیبی تورو نمیده🌟
میخواست بخونه بچه نمیاورد اول استخدامی شو اوکی میکرد
وظیفه شوهرشه کمکش کنه شما الان خودت واجبی
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
7 ثانیه پیش
7 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز