کلا بچه و کاراشو بنداز گردن مادرشوهرت
بالخره ک میرن خونشون و دخترت در دنهایت تو رو داره
مثلا بچه رو بنداز رو دستش به بهونه خریدی آرایشگاهی چیزی بزن بیرون
بعدم بیا بگو والا هوا خوب بود یکمم قدم زدم تو پارک از بچه هم خیالم راحت بود پیش شما مراقبشی و کاراشو انجام میدی
وقتی ک دید مسئولیت دخترت داره میوفته گردنش خودش میکشه کنار
تو توی روش هیچی نگو تازه هی الکی بگو خدا خیرت بده اومدی بالخره این بچه وابستگیش ب من کمتر شد قبلا چسبیده بود مثل آدامس بهم نمیتونستم تا دشویی هم برم
وقتی فهمید تو از این وضعیت خوشحالی خودش میکشه کنار ک دوباره بچتو بندازه رو خودت