الان میدارم سی ثانیه نمیشکه
شوهرم ده ساله روزی ده بار من طلاق میده نذاشته بچمونم بشه 😩 پیر شدم تو بیستو هفت سالگیهر روز تو جهنم دو دلی اینکه زندگیم زندگی میشه یکم به خودم میرسم میبینم یکم بهم جور دیگه نگاه میکنه چون خوب شدم پشیمون میشه
فرداش دوباره جور دیگه من میبینه دلش میخواد جدا شه.
میره بیرون دخترا بیرون میبینه میاد خونه عوص میشه من خوشکلم ولی شوهرم خوب یکی میخواد هیچ ایرادی نداشته باشه من الانم بیرون میرم جزءخوشکلام اما برا شوهرم کافی نیستم و چون کافی نیستم اعتماد به نفسم از بین رفته مدام خودم سرزنش میکنم چرا مثل فلان دختره یا فلان بلاگره نیستم بی عیب نقص مثلا چش رنگیم ولی ایرادم صورت لاعرمه و کمرم باریکه بالا تنه خوبی دارم خوبه ابن ولی پاهام تپله شوهرم دوس داشت لاعر میشد پاهام و صورتمم پر ...
بعد ده سال خونه مادر شوهر نشستن بهم گفت که قصدش جدایی بعد بریم خونه جدید بعد اقدام کنیم برا جدایی گفتم باشه گفتم شاید حال هوا خونه جدید یکم عوضش کنه اما نکرد ،بجز این کلا رفتا بد دیگه خیلی داره همروووووو تحمل میکنم چون دوسش دارم اما اونا هیچکس تحمل نمیکنه ولی من میکنم اما این جهنم دو دلی که داره من انداخته توش عین مرگ تدریجی برام نه دلم میخواد برم نه توان موندن دارم بهم ریالیم پول نمیده به خودم برسم بعد ده سال تازه یدره جلو موهام شاخک هامو فیس فریم فقط یه رنگ گرفتم رنگ کنم بخداااااا عین اسحاب کهف شدم بیرون در میام اصلا یجوری میشم انگار ده سال زندان بودم اخه پول ندارم که در بیام بیرون شهر غریبم .
مهریه ندارم هی نگید مهریه بگیر تو مراحل جدایی دوسال پیش گرفتم بعد اشتی دادم بهش قرار گذاشت جدا خواستیم بشیم بده بهم الان یه بار میگه میدم یه بار نه