خواهش میکنم بیایید و تاپیکمو ببینید بگید چیکار کنم واقعا نیاز به نظرتون دارم

من اصلا از حرف مامانم و بابام خوشم نیومد من دانشجو ام اما به خاطر مشکل شهریه یه ترمو مرخصی گرفتم برم کاری پیداکنم که خانوادم فشار شهریه ی زیاد منو نخوردن مراسم سفره صلوات  و مجلس سالگرد همسر و پسر خاله ی مامانم که خیلی پولداره دعوت بودیم مامانم اومد قبل  بهم گفت دختر جون از درس خوندن هیچی عایدت نمیشه بیا تو ام مثل دختر خاله و دختر عمو هات به خودت برس بلکه یه مورد مناسب پیدا شد من آوا ناراحت شدم اما بعدش فقط به احترام مادرم لباس خوبمو پوشیدم و با اینکه از آرایش حالم بهم میخوره یه ضد افتاب رنگی زدم و یه ریمل   رفتیم اونجا خاله مامانم عکس پسر و شوهر مرحومشو داد ببرم بزارم تو ماشین ببرن خونشون  اونجا چند تا پسرم بودن اما کن اصلا هیچ برخوردی نداشتم یکیشون سلام کرد فقط گفتم سلام فرداش داشتم ظرف میشستم مامانم گفت هیچ کس پیدا نشد منم گفتم نه من کاری که خواستی کردم ولی هیچ کس حتی به من نگاهم نکرد الان ام بهم میگه به خودت برس و ماه بعد عروسی دختر عموت ببین کسی رو پیدا میکنی یا نه بزرگ شدی موندم چیکار کنم من اصلا هیچ تجربه ای ندارم  و نا حالا با هیچ جنس مخالفی ارتباط صمیمانه نداشتم حتی تو دانشگاهم سرم تو لاک خودم بوده چی کار کنم؟چطوری خودمو آماده کنم و چطوری صحبت کنم؟