خب ما تو یه شهر کوچیک کوچیک هستیم یه شهر پر از آدمایی که واقعا مغزشون پوسیده این موقعیت بدی به حساب میاد برامون بعدش من خیلی عذاب وجدان می‌گیرم میگم نکنه واقعا یه کاری باخودس کنه من یه آدم خیلی عذاب وجدانی ای هستم همین الان هم فکر میکنم همه چی تقصیر منه خدا نکنه کاری کنه پشیمونی برای همه به بار بیاره
خب ممنون دو سه نفری که چیزی گفتید چون کسی نیست ادامه نمی‌دم انکار که تنهاتر از همیشه هستم اینایی که گفتم فقط فقط یه درصد رفتاراش بود
حماقت اون مرد بیشتر از هر کسی به مادرت ضربه زده درسته که تو هم آسیب دیدی ولی نه بیشتر از مادرت
اتفاقا حالا که مادرت تصمیم گرفته زندگی جدیدی شروع کنه زندگی تو هم کنارش ساخته میشه تو هم میتونی کنارش باشی و باهم زندگی خوبی داشته باشید و امید تازه ای بگیری
عیب نداره برای خودم میگم
من فقط یه سالم بود که بابام هی دعوا با مامانم که باید بری یه جا مستخدم شی تا خونه بهمون بدن مامانم هم قبول نمی‌کرد (خیلی آدم خسیس هست خیلی خیلی زیاد) بردمون تو یه بیابون ماشین رو خلاص کرد خودش خوابید گفت می‌خوام خودمو بکشم من فقط سه سالم بود مامانم میگه که چقدر من حیف زدم که به سرفه نشستم
یا مثلاً یه بار دیگه من گفتم خدا لعنتت کنه عصبانی شد هی ماشین رو تن می‌روند می‌زد رو ترمز تیز می‌گفت الان هممون رو میکشم الان خودمون میکشم الان ماشین رو پرت میکنم تو دره ( اون موقع منو خواهرم تازه گوشی خریده بودیم مامان گرفته بود برامون نذاشت به ذره خوشحالی گوشیا رو کنیم)
وقتی خیلی از همه طرف روم فشاره همش با خودم تکرار میکنم هیچی ناراحتی و غمی ابدی نیس هیچ حالی موندگار نیس
مطمئن باش زندگی روی خوشش رو بهت نشون میده
چه امیدی ادامشو خوندی گفتم که دیگه هیچ‌چیزی حالمو خوب نمی‌کنه هیچ‌چیزی نمیدونی من چطوریم من از درون ریزش کردم
مادرم یه آدم بی احساس و سردیه خداروشکر خیلی اذیت نمیشه همیشه هم به من میگه تو حساسی ولی واقعا من حساسم یا حق دارم؟
من حتی محبت از سمت مادرم هم نمی‌بینم که دلم به اون خوش کنم به معنای واقعی خودم موندم و خودم
آره مامانم هم حتی قبل من خیلی اذیت شده اینو می‌دونم مخصوصا وقتی با مامان بزرگ اجوزه و دیوونم زندگی می‌کرده
ولی در کل خصوصیاتش اینه خواهر برادراش هم میگن ولی خب هر چقدر هم سرد باشی بالاخره اذیت میشی حتی پریشب گریه کرد منم گریه کردم کلی ولی حتی نیومد باهام حرف بزنه یا یه چیزی به من بگه چون من تو این مواقع که خودمم حالم بده سعی میکنم خواهر کوچیکم رو آروم کنم
از خسیس بازی هاش نمی‌گم چون خیلی زیاده و خیلی اذیت شدم حتی مامانم سرما نبود یه لباس هم واسه ما نمی‌گرفت یه چیز ضروری هم نمی‌گرفت همش حسرت با اینکه داره خیلی هم داره اما حتی واسه خودش هم خرج نمی‌کنه خیلی بدبخت خیلی بدبختمون کرده همیشه هم میگه شما منو بدبخت کردید یه بار که گفت یه نفر ازش پرسید مگه چکار میکنن که میگی اختران نمیزارن و... بخدا نمیدونست چی بگه چون همش دروغ می‌گفت گفت جورابم رو نمیشورن این یعنی بی احترامی به من
