هرسال واسش گل و کیک میفرستم دم درخونه اینوبگم ک ما هدیه نمیدیم اصلا تومناسبتا بهم ینی مادرم نیازی ب چیزی هم نداره و این ک چیزی واسش بخری خیلی سختههههه ازطرفی وضع مالیش از من بهتره و خب من پولم نمیتونم بدم ن ب پدرم ن مادرم درنتیجه همون باکس گل و کیک واسشون هرسال میفرستادم دم خونشون چون راهمون ازهم دوره ولی خب امسال من خونه مادرم اینا بودم و هیچکس حتی ب روی خودش نیاورد ک تبریک بگه جالبه تولد داداشام ک میشه مادرم از دوهفته قبل زنگ میزنه ک فلان تاریخ تولد فلان برادرته تو یدونه ای ازت توقعه ... از طرف دیگه یکسال خونه مپدرم بودم و مادرم تمام تلاششو کرد ک اون دوران شوم زندگیم و سخت ترکنه واسم دریغ از ذره ای درک .. مدامم اهالی خونه رو علیه من و بچه هام شیر میکرد و هرروز یه چشمم خون و اون یکی اشک بود
جالب ابنه ک باوجود پسر پرستی فراوون مادرم برادرا اصلا به روی خودشونم نمیارن و هیچکسم توقعی ازشون نداره
ماهاست ک دارم روخودم کارمیکنم دست ازابن ساده بودن و دلسوز بودن و حماقتام بردارم و درمقابل احترام متقابلا احترام بزارم نه بیشتر ...
اما ...
اما راستشو بخواید ته دلم انقد ناراحتم ک واکنشی ب این مناسبت نشون ندادم ک دیشب تا دیر وقت تو ذهنم باهاش کلنجار میرفتم دیشبم پدرشوهرم واسه مادرشوهرم جشن گرفته بود اومد پسر بزرگم و برد باخودش مادرم زنگ زد ازدهنم پرید ک رفته اونجا گفت چقد مردم شانس دارن و قطع کرد 😕