من یه چند روزیه اومدم خونه مادرم بهش گفتم بریم خونه خالم
یکی دو تا خاله هامم اومدن اونجا بعد حال مادرشوهرمو پرسیدین تا من جواب بدم مامانم برگشت گف دخترم دیگه نمیزاره بیاد خونش😐
بعد من مجبور شدم بگم دعوا کردیم و اینا
بعد من نمیخوام امسال به کسی بگم کنکور میدم مامانم رسیده میگه میخواد کنکور بده معلم شه ها
گفتم نگو میخوایم خونه اجاره کنیم گف
الان دارم هی خودخوری میکنم کاش هیچی نمیگفتم کاش من ادامه نمیدادم
اصلنم دوس ندارم مردم بفهمن تو زندگی من چی میگذره😭😭😭😭