چرا مادرتونو دوست دارید

یبار ازدواج کردم طلاق گرفتم الان دوباره ازدواج کردم

بمن پیش بقیه گفت تو اصلا بچه دار نمیشی تو افسردگی گرفتی روانی شدی فقط بخاطر اینکه من رفتم پیش مادر زن داداشم نشستم چون نمی‌دونستم مادرم ازش دلخوره

بمن خوبی نمیکنه اگرم چیزی رو خودم بهش بگم برام انجام بده عوضش میخاد صدبرابر عوضشو بدی

خیلی بهم ظلم کرده جای من نیستی خیلی داغونم امیدم از دست دادم .چقدر زجرم میداد سر چیزای الکی کتکم میزد میرفتم یه دخمه ی تنگ تاریک تو زیر زمین داشتیم اونجا قایم میشدم منو پیدا نکنه الان اونجارومیبینم وحشت میکنم من چجوری میرفتم اونجا و نمی‌ترسیدم .بزور دادنم به یه معتاد کارت قرمزی که اگه منو می‌کشت هم کسی نمی‌تونست چیزی بهش بگه ینفر دوستم داشت بهم تهمت زد که تو رابطه داشتی باهاش اون بدبخت هنوز ازدواج نکرده ما حتی باهم یک کلمه حرف نزده بودیم عشقمون خیلی پاک بود.پدرمادر اون بهش گفته بودن که مادر من خرابه ما نمیگیرمش اینو دخترعمش بهم گفت دارم آتیش میگیرم دلم میخواد خودمو بکشم راحت بشم