من یه ادم مهربونم که نمیتونه از مهربونی کردن دست بکشه که هیچ وقت هیچ کس مهربونیامو ندید و همیشه همه ازارم دادن پسرام عاشقمن اما
من عشق پسرامو نمیخوام
نمیخوام مثل مادر شوهرم همیشه با عروس رقابت کنم دوست دارم پسرم سرش به زندگیش باشه عشق پسرم به درد من نمیخوره
من یه شوهری میخواستم که دوسم داشته باشه اما هر چی بهش عشق میدم هیچ میل و اشتیاقی بهم نداره حالم بده مگه من از دنیا چی میخواستم یه ادم که جواب خوبیو با خوبی بده جواب محبت و با محبت انقدر سرد نباشه وقتی باهاش حرف میزنی مثل وحشیا جوابتو نده خانوادش همش ازم بدگویی میکنن و پشت سرم دروغ میسازن و هر سری با تهمتای جدیدشون سوپرایزمون میکنن میگه روم تاثییر نمیزاره ولی میزاره روز به روز سرد تر و سرد تر