اینقد گریه کردم چشام وا نمیشن ما قهر بودیم باهم شب میخاستم بریم خونه مامانم پیام داد واسه مامانت کادو بگیر منم ج دادم مامان من به کادوی تو نیاز نداره ی دختر داده دستت لال شدی ی تبریک بهش نگفتی..بعد اومد خونه دخترم گفت بابا بریم گف زنگ زدم به مامان جون گفتم ما نمیآیم هرچی با دادو بیداد پرسیدم چی گفتی نگفت دارم دق میکنم امشب میخاستم برم تبریک بگم بهش از شوهرم متنفررررم بهش گفتم از چشمم افتادی دیگ اون آدم قبل نمیشی برام گفت میدونم😭بعدم گرفت خوابید چه غلطی کنم الان من مامان ناراحت میشههه