جاری هامو خواهرشوهر امو منم از ۱۲ پاشدم کیک پختم دیدم کنه دوباره پختم کیک یزدی
همسرم رفت سرکار گفتم اومد ببریم پیشش دیشب براش کادو گرفتیم دیزاین کردم
منم نمیدونستم مهمونی داره جیگر درست کردن خواهرشوهر ام زنگ زد وقتی رفتید باهم بریم منم گقتم کجا گفت خونه مامان گفتم به ما هیچی نگفته گفت حتما به شوهرت گفته منم گفته باشه پاشدم خودم آماده کردم زنگ زدم همسرم میگه نا زنگ نزدن
اومد خونه میگفت پاشو بریم چند باری گفت گفتم نه الان خونه مامان من مهمونی داشتن مارو دعوت نمیکردن من میگفتم بی دعوت پاشو بریم میومدی هیچی دیگه نرفتیم🫠
طولانی شد ببخشید