تو خواب انگار متوجه بارداریم نبودم تا وقت زایمان. اون موقع داشتم حاضر میشدم برم بیمارستان. همش فکر میکردم هیچ خریدی براش نکردم و این که حتی لباس نوزادی پسرمو غیر از چند دست که یادگاری گذاشتم دور ریختم. کلی استرس بود میگفتم من که بچه نمیخواستم باز میگفتم پسرم از تنهایی در میاد پر از حس متناقض بودم