منو پنج ماه پیش از خونش بیرون کرد گفت دیگه نیا بچه هاتو نیار مبخوایم ارامش داشته باشیم
منم دیگه اصلا نه میرم نه زنگ میزنم
به خاله هامو مادرشوهرم گفته هفته ای ی بار بیاد ی ساعت بشینه زودم بره
اینجوری دوس داره برم اینکه بمونم خوشش نمیاد
حالا منم انقد بدم اومده ازینکه ابرومو پیش هر کس مخصوصا مادرشوهرم بردع و دلم نمیخواد دیگه هیچوقت برم ولی باز ته دلم همش میگم مادره نکنه چشم انتظار باشه فلان
خلاصه گیر کردم