امسال اولین سالیه که منم جز مامانا حساب میشم
دوران بارداریم با تمام اتفاقات بدی که برام رخ داد تنها امیدم بچم بود میگفتم یاسی تو میتونی تو دیگه الان یه مادری
همیشه میگفتم مامانا چه اعصابی دارن صبح تو خواب ناز بچه گریه میکنه بیدار میشن شیر میدن حتی چطوری میتونن یکی دیگه رو حموم کنن و خیلی سوال دیگه
وقتی روزی که بدنیا اومد صورتش و چسبوندم به صورت خودم تو دلم گفتم اخیش انگار تمام مشکلات غم هام حل شد یا اولین بار موقعی که ملچ ملوچش و شنیدم موقع شیر خوردنش تو دلم انگار قند اب شد
حالا من یه مادرم که بخاطر بچم محکم جلو همه چیز وایمیستم که اون فقط شاد باشه ضربه نخوره
صبح ها وقتی صدای گریش میاد به جای ایمکه عصبی بشم (با توجه به تفکراتم که بالاتر گفتم ) ذوق هم میکنم میگم اخیش یه روز دیگه یعنی من هنوز زندم که صدای بچم و میشنوم
مادر بودن خیلی دنیای عجیبیه روز مادر مبارک همه مادرا مخصوصا مادرایی که سخت تلاش کردن سخت ایستادن